پنجم ژوئن، سالروز آغاز جنگ ششروزه میان اعراب و اسرائیل
از شیرینیِ “توهم” تا سیلیِ “واقعیت” “سلطانعبدالحمید دوم” آخرین امپراتور مقتدر عثمانی به رغم اکراه شدید، ناچار شد تا در ۱۸۹۶ و پس از خواهش چندبارهی “تئودور هرتسل”(پدر صهیونیزم) برای دیداری رسمی پیرامون تشکیل دولت یهود در دل امپراتوری اسلامی(فلسطین) با او دیدار کند؛ اگرچه پاسخش از همان ابتدای مذاکرات منفی بود و دست آخر، ۵ سال بعد فرستادگان هرتزل را با سخنی تاریخی بدرقه کرد: “…به دکتر هرتزل بگویید که در اینباره نقشههای جدیدی را طرحریزی نکند، چرا که من نمیتوانم حتی از یک وجب خاک “فلسطین” گذشت کنم. این سرزمین مُلک من نیست، بلکه ملک امت اسلامیست و این امت در حفظ این سرزمین تلاش بسیار نموده و آن را با خونش آبیاری کرده است. پس یهود پولهای میلیونی خود را نگه دارد و اگر روزی دولت خلافت پاره پاره گشت میتوانند فلسطین را بیهیچ بهایی بدست آورند، اما تا زمانی که من زنده هستم اگر بدنم تکه تکه شود برای من آسانتر از آن است که ببینم فلسطین از خلافت عِلیه عثمانی جدا گشته؛ و این امریست که هرگز متحقق نخواهد شد. من هرگز نمیتوانم راضی شوم که بدن ما در حالی که زنده هستیم تکه تکه شود.” خلیفه یهودستیز تُرک این جمله را ۸ سال قبل از عزل اجباریش از سلطنت، ۱۳ سال پیش از آغاز جنگ جهانی دوم، ۱۵ سال جلوتر از قرارداد انگلیسی_فرانسوی_روسیِ “سایکس_پیکو” (قرارداد تقسیم اراضی عثمانی) و ۲۱ سال پیش از انحلال رسمی سلطنت خاندان عثمانی و تولد جمهوری ترکیه به زبان آورد، اما نمیدانست ۶۶ سال بعد نه تنها فلسطینِ محبوبش، که بخشهای فراوانی از مُلکِ سوریه، اردن و مصر هم در کمتر از یک هفته به چنگ دشمنان قسمخوردهاش خواهد افتاد. ستیز تاریخی اعراب و بنیاسرائیل داستانی طولانی دارد؛ اما صورتِ مدرن آن به زمان تشکیل دولت یهود در ۱۹۴۸ باز میگردد. به روزگاری که حکومتِ خودخوانده اسرائیل متوجه شد که تنها راه تثبیت حاکمیتش در خاورمیانه، هم ترساندن و وادار کردن همسایگانش به پذیرش چنین دولتی در قلب سرزمینهای عربی_اسلامی و هم وارد شدن به جنگی احتمالی با منطق “یا مرگ یا پیروزی” است. در عمل برآورد سیاستمداران و کارشناسان اسرائیلی از معضل پیشرو درست از آب درآمد. اعراب تا پیش از جنگ سوم دوبار با اسرائیل وارد تقابل مستقیم نظامی شده بودند. در جنگ نخستشان(۱۹۴۸) به رغم برتری عددی سربازان شکست خوردند، و در نبرد دوم با وجود موفقیتِ “ملی کردن کانال سوئز”(۱۹۵۶) به رهبری جمال عبدالناصرِ مصری، بازهم این اعراب بودند که در مجموع قافیه را به حریف جهودشان باخته بودند؛ اما در نبرد سوم جهان عرب واقعاً عزمش را جزم کرده بود تا به قولِ عبدالناصر: “اسرائیل را از روی نقشه جهان یکبار برای همیشه پاک کند” رادیو مصر سادهلوحانه و با طنزیگزنده پیش از آغاز رسمیِ جنگ از شهروندان عرب و مسلمان فلسطینی خواسته بود تا مراقب بولدوزرهایی که قرار است اسرائیلیها را به دریای مدیترانه بریزد باشند و تا پیش از اتمام عملیات جنگی در محلی امن از خود محافظت نمایند! ارتشهای مصرِ عبدالناصر، اردنِ شاه حسین و سوریهی حافظ اسد که بالغ بر یک میلیون نفر سرباز ورزیده میشد(نسبت نفری ارتش متحد عربی در برابر اسرائیل تقریباً ۱ به ۴ بود) ، از پشتیبانی مالی، لجستیک و نظامی تقریباً تمام کشورهای مسلمان خاورمیانه همچون عربستان، عراق، تونس، مراکش و برخوردار بودند و از حدود سه هفته قبل(هجدهم ماه می ۱۹۶۷) با صفآرايی در تمام مرزهای اسرائیل قصد داشتند عملیات برقآسای خود موسوم به “اَسَد”(به معنای شیر) اجرا کنند و تنها در خلال چندساعت وارد خاک اسرائیل شده و تلآویو را اشغال کنند، در کمال ناباوری مورد پیشدستی و تهاجم نیروهای اسرائیلی قرار گرفتند. تصور میکنم احتمالاً ایرانیان دوبار_و آن هم به لطف کوروش کبیر_ قوم بنیاسرائیل را از نابودی حتمی نجات دادهاند: یکبار مستقیماً به دست شاهِ بزرگ پارسیان و یکبار دیگر دو هزار و پانصد سال بعد در عصر مدرن و با درس گرفتن از تاکتیک آخرین نبرد کوروش. نظامیان اسرائیلی که میدانستند این جنگ بزرگ مسلماً واپسین نبرد حیاتی آنها برای حفظ موجودیت کشور تازه تأسیسشان است، تدبیر شاه ایرانی را به کار بستند؛ بنابراین به جای اتخاذ موضع دفاعی و در انتظار حمله ماندن در خاکِ خود، حمله گسترده و همه جانبهی خود به سوی خاک دشمن را آغاز کردند. در دو روز نخست جنگ، اسرائیل نیروی هوایی گرانقیمت مصر را که جمال عبدالناصر به آن بسیار میبالید کاملاً از بین برد: نابودی ۳۱۶ فروند هواپیمای مصری روی باند فرودگاه، مرگ ۱۱۰ خلبان حرفهای و زمینگیر کردن بیش از ۱۰۰ هواپیمای دیگر موجب شد تا اسرائیل برتری هوایی در جنگ را به شکل قطعی از آن خود کند؛ برخی منابع تاریخ نظامی و سیاسی عرب و اسرائیلی هم معتقدند که نفوذیهای اسرائیلی در ارتش مصر پیش از آغاز تهاجم همکارانشان به فرودگاههای نظامی مصر بجای بنزين در باک هواپیماهای جنگنده مصری “آب” ریختهاند! حادثهای که کمتر مورد تأیید اسرائیلی ها و طرف عرب است. با از دست رفتن نیروی هوایی مصر، سوریه حتی دیگر توان حفاظت از حریم هوایی دمشق را هم نداشت و تزلزل و ترس چون خوره به جان سربازان پیاده نظام ارتش عرب که حالا پشتیبانی هوایی خود را از دست داده بودند افتاد و شیرازهشان به یکباره از هم پاشید و ورق سرنوشت برای اسرائیلیها به معنای واقعی کلمه برگشت. نتیجه نهایی فاجعهبار بود: نبرد سوم اعراب در عوض فتح برقآسای پایتخت اسرائیل توسط ارتش متحد عربی با کامیابی نظامی مطلق ارتش اسرائیل در شش روز به پايان رسيد! تمام ادعا و علت حمله ائتلاف نظامی عربی به خاک اسرائیل بازپس گیری اراضی موروثی برادران عرب شان بود. اما فرجام کار حقیقتاً فضاحت بار بود؛ مساحت اسرائیل با تصرف بخشهای قابل توجهی از اردن، سوریه و مصر ناگهان چهاربرابر شد(کماکان بیتغییر تا به امروز): صحرای سينا(مصر)، کرانه باختری(اردن) و بلندیهای جولان(سوریه؛ مشرف بر شهر دمشق) را از آن خود کرد. جنگ شش روزه علاوه بر ثبت شدنش به عنوان یک دستاورد نظامی_تاریخی بزرگ برای دولت اسرائیل، باعث شد تا نقشه ژئوپولیتیک خاورمیانه را برای هميشه و تا به امروز تغییر یاید و به علتِ اصلی بسیاری از تنشها و مناقشات نظامی و سیاسی میان دولتهای مسلمان و اسرائیل مبدل شود. گرچه پس از این جنگِ عجیب هنوز دو جنگ بزرگ دیگر میان اعراب و اسرائیل در راه بود و نقشه سیاسی، قومی، مذهبی خاورمیانه را بیش از پیش دستخوش تغییر و تزلزل کرد. اما فارغ از این ماجرا، دکترین سیاسی و عملکرد حکومتهای وقت ایران در قبال ستیز تاریخی میان اعراب و اسرائیل هم قابل توجه است. محمدرضاشاه پهلوی برخلاف رفتار تهاجمی، نمایشی و افراطگرایانه جمهوری اسلامی با زیرکی سعی کرد علاوه بر نقشآفرینی سیاسی فعال در مناقشه بزرگ اعراب و یهود، به سبب مسلمان بودن ايرانيان اِسماً و رسماً در کنار دولتهای عربی قرار بگیرد و از برقراری روابط دیپلوماتیک عادی و علنی با اسرائیل سرباز زند، اما با فروش پنهانی نفت و سوخت و تجهیزات حیاتی به کشوری که از همه سو در محاصره دشمنانش قرار داشت، هم به خلق نوعی موازنه مثبت سیاسی-اقتصادی دست یابد و هم با اتخاذ نوعی دیپلماسی هوشمندانه “کج دار و مریز” و بازی با کارتهای خود از فرصت تجاری و سیاسی به دست آمده نهایت استفاده را ببرد؛ درست خلاف آنچه که این روزها از دستگاه دیپلماسی فشل و گیج ج.ا در قبال جنگ روسیه_اوکراین و یا مناقشات فرسایشی خاورمیانه شاهد هستیم و دستاوردی جز شکست، هزینههای کمرشکن، تحقیر سیاسی و نظامی و غارت منابع کشور به ارمغان نیاورده است. انداختن تمامی تقصیرات به گردن تاریخ و افسوس خوردن بر “اما و اگرهای” خیالی و بیبنیاد، نشانی روشن از ریشههای عمیق بلاهت در ذهن حکامی است که پیوسته از آموختن دروس بدیهی عالم سیاست گریزانند. برای یک سیاستمدار، معلمی بزرگتر و فوقالعادهتر از تاریخ وجود ندارد؛ تنها به این شرط که او هم برای استادش شاگردی شایسته باشد.